ملودی
-
روزي داشتم در كنار ساحل قدم مي زدم اما به جاي دو رد پا چهار رد پا بود، آن رد پاي خدا بود وقتي كم كم به يك چاله ي بزرگ رسيدم رد پا كم رنگ و كم رنگ تر شد تا وقتي به چاله رسيدم ديگر وقت يك رد پا بيش تر نبود و بعد از آن كه از چاله بيرون آمدم به خدا گفتم :چرا در چاله مرا تنها گذاشتي ؟ خدا به من گفت:بنده ام آن رده پايي كه تو ديدي رد پايمن بود نه تو
واكنش زن ها بعد از نگاه شوهر :
زن تهروني :عزيزم نگاهت را دوست دارم
زن يزدي:ها چيچيه؟تخ بيشورن دوباره رفتي خونه ننت چيزي يادت دادن
راست بگفتند كه شود زود ، دير
ليچ نگردد دل من از تو سير
عمر به سرگشت و شدم پير،پير
راست به گفتند كه شود زود،دير
عمر رفته به رفت است نمي هست كه نيست
فرصتي كه ايام كمي برگردد
شايدم قدرت تغيير به ما شد در من
شايدم قصه ي غم گين من از سرگردد
نظر نشه فراموش لامپ اضافی خاموش